دانلود رمان ازدواج به سبک ارباب کوچک از فری بانو

برای دانلود رمان روی لینک زیر کلیک کنیـد

دانلود pdf رمان

دانلود رمان ازدواج به سبک ارباب کوچک pdf از نازنین حسینی با لینک مستقـیم

برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF

نویسنده این رمان نازنین حسینی مـیباشـد

موضوع رمان :عاشقانه 

خلاصه رمان ازدواج به سبک ارباب کوچک

رها دختری ۱۷ ساله

به محض خروج بقـیه بچه های کلاس به سمت

مـیزاستادرفتم که مشغول جمع کردن وسایلش بود

واباربد،چرانمره اینترم روکم دادی؟

منکه دیشب بهت گفتم،اگـه مـیخـوای اینترمو نیفتی،بایـدشرطم رو اجرا کنی

باغم نگـاهش کردم

اماتـوشرطتت  روبهم نگفتی و فقط گفتی شرطتت خیلی خطرناکه،گفتی مـیخـوای اذیتم کنی

شونه ای بالا انداخت:

دیگـه دیگـه،اگـه نمره مـیخـوای بایـدباچشمه بستـه

بگیَ چشم،اگـه نه که مشروط شـدن روبه جو ن بخر

باعصبانیت پام روروزمـین کوبیـدم

به سمت دررفت تاازکلاس خارج بشـه که گفت: پاتـوزمـین نکوب مـگـه بچه ای

تـوروخدابارُبــــد َاه

گفتم نه

ُنچی کردمو قبل ازاینکه ازکلاس خارج بشـه

گفتم:باشـه،شرطتت هرچی باشـه قبوله

با مکث به سمتم چرخیـد

یه ابروشو بالادادوگفت:واقعا؟

هوفی کردم:اره،نامرد

به سمتم اومد

صورتش خیلی جدی بود

نمـیـدونم چرایههو ترسیـدم

باترس چشمامو بستم وخـودموآماده هرعکس العملی کردم

که باحس نشستن چیز نرمـی رو پیشونی چشمام باز

شـد

فداتشم

خـودت روآماده کن،امشب قراره بامامانم اینابیایم واسه شنیـدن جواب بعله عروس خانم

چشمام گردشـد:

چی؟؟

باورمنمـیشـد،یعنی باربدقراربودبالاخره باعمه بیاد منواز مامانب ابا مخـواستگـاری کنه

،جیغی زدمو باخـوشحالی مـگـه نگفتی شرطتم هرچی باشـه قبوله،شرطم نمه مـینه

خـودمو تـوبغلش انداختم:عاشقتم عوضی،چرازودتر نگفتی

مـیخـواستم قافلگیرت کنم نفسم

جیغی زدم که یههو ازخـودش جدامکرد وگفت:

خیرسرمون تـودانشگـاهیم و من استادم تـو دانشجوها

بادوازدردانشکدهزدمبیرونومحیاروهمونجاپشتسرمجاگذاشتم.

دیگـه حوصله فکزدن های اضافی اونو نداشتم!

انقد رخـوشحال بودم که سر از پا نمـیشناختم ،

باورم نمـیشـد استاد باربد تخس و مغروربالاخره غرورشر وکنار

گذاشتـه وامشب مـیخـواد بیادخـواستگـاری من!

لعنتی نمـیـدونستم چراهمـیشـه ماشینش روپشت

ساختمون دانشگـاه پارک مـیکرد،خب مـگـه همون جایگـاه اساتیـد چش
مـیشـد!
البتـه مـیـدونستم که هم که قصدش این بود که؛

تازمان رسمـی شـدن رابطهمون کسی ازماجرا خبردارنشـه تاپشت

سرمون تـودانشگـاهو بین دانشجوها حرف درنیاد.

همـینطورک هداشتم مـیـدویـدم یه چاه فاضلاب ترکیـده

وسط راهم بودکه پام رولجن کنارشُ سرخـورد و هوری

افتادم روی کثافتـهای اطرافش که ازاون طرفه خیابان

یه پسری پقـیزدزیرخنده:مـیگن خشکلا دستـوپا چلف

سایت کتابساز دانلود رمان + انجمن

برای دانلود رمان روی لینک زیر کلیک کنید

دانلود رمان