دانلود رمان شمس القمر از آرزو طهماسبی و آیلار سبحانی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
روایتگر دختری محکم است که کهولت سن پدرش باعث آلزایمر خفیف او میشود و قمرالملوک اختیار دار تام میشود اما با کمبود بودجه مواجه میشن که همین باعث میشود رقیب های قدر برای سهام کارخانه دندان تیز کنند در این میان پای مهمانی ناخوانده به عمارت و کارخانه باز میشود که…
خلاصه شمس القمر
کنار خان بابا روی تخت دراز کشیدم و سرم رو روی بازوش گذاشتم. بی جون زمزمه کردم. – خان بابا خسته شدم. دستی به سرم کشید با مهر گفت: ببخشید بابا جان، ولی باور کنم میترسم همین نمیچه حافظه هم از دست بره و همه چی رو خراب کنم! بوسه ای به گونه اش زدم. – جدول هاتون رو حل می کنید؟ خنده آرومی کرد. – آره بابا جان. بغضی توی گلوم نشست اما برای نشکستنش نفس عمیقی کشیدم. کاش مامان اینجا بود. بابا آهی کشید و سکوت کرد. از آهش اشکم در اومد و روی بازوش چکید.
صداش بغض دار شده بود و خش دار زمزمه کرد. – بی همگان بسر شود بی تو بسر نمیشود، داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود، دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو، گوش طرب به دست تو بی تو بسر نمی شود. سرم روی توی آغوشش فرو کردم. هق زدم. چقدر گرمی آغوش مامان رو کم داشتم. چقدر دلم برای صداش برای غرغراش، برای دعواهامون، برای صورت ماهش تنگ شده بود. چقدر زود رفتی مامانم، چقدر زود دلکندی و چقدر من دلتنگتم! تولد بابا دو روز دیگه بود و من خودم شخصا دنبال کاراش بودم.
قرار شده بود باغی رو اجاره کنم و چند تا از دوستای بابا و دوستای خودم و اشناها رو دعوت کنم که به مناسبت تولد بابا دور هم جمع بشیم، اما در لحظات آخر تصمیم بر این شد برای راحتی خود بابا و رفیق های مسنش در عمارت گرفته بشه. چند وقتی بود که همگی تحت فشار کاری بودند و خستگی همه با این جشن در میرفت! با یه دیزاینر هماهنگ کردم و قرار شد خودشون همه کارا رو انجام بدن و من فقط به فکر لباسم اینا باشم. بالاخره بعد از کلی بدو بدو با ساک های پر راهی عمارت شدم…