دانلود رمان یاقوت کبود از مهسا حسینی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
شاران رزمجو بازیگر معروفیه که درگیر شایعات میشه، تا جایی که به زندگی حرفه ای و خصوصیش لطمه ی بزرگی میزنه. این بین تنها کسی که میتونه به شاران کمک کنه هامون صدر هستش. مرد با نفوذی که تو گذشته ی شاران نقشِ مهمی داشته و حالا براش حکمِ یه دشمن رو داره. اما شاران میتونه با دشمنِ قدیمیش مصالحه کنه ؟!
خلاصه رمان یاقوت کبود
“فروردین ۱۳۷۸” کیفش را با ضرب به آن طرف دیوار پرت کرد و رو به لیلا گفت: – بیا قلاب بگیر دیگه ! لیلا مردد بود نگاهی به اطراف انداخت : – به خدا اگه گیر بیفتم لو میدمت! شرورانه خندید و به دوستش خیره شد : – باشه بابا لو بده . قلاب بگیر ! لیلا نه راه پیش داشت و نه راه پس. دست هایش را جلو آورد و کنار دیوار ایستاد. اکرم پر هیجان پایش را روی دست های به هم گره شده ی او گذاشت و با جهشی خودش را به لبه ی دیوار رساند و دست های کوچکش را به لبه ی آن قفل کرد. صدای غر غر کردن های لیلا به گوشش رسید: -بدو دیگه! دستم از جا کنده شد!
قلب نوجوانش مثل کبوتر میزد، تند و با هیجان. مقنعه اش کج شده بود و روپوش مدرسه اش ربی سفیدی گچ روی دیوار را به خود گرفته بود. در همان حال که نفسش به شماره افتاده بود جواب داد: – یه دقیقه وایسا ! وزنش را روی دست ها انداخت و خودش را بالا کشید . نگاهی به حیاط شلوغ مدرسه انداخت و حواسش بود که کسی نبیندش . قبل از آنکه بتواند خودش را قایم کند و از سمت دیگر بپرد پایین ناظم مدرسه چشم هایش مثل عقاب او را شکار کرد. از همان فاصله فریاد کشید: – چراغی ! نفهمید چطور خودش را از بالای دیوار پرت کرد.
صدای لیلا را شنید: – بدبختم کردی اکرم ! کیفش روی زمین افتاده بود و مچ پایش به درد آمده بود . کیف را چنگ زد. هنوز هم لبخنډ شرورانه اش را روی صورت حفظ کرده بود . به خودش تکانی داد تا از مدرسه دور شود. همان لحظه در باز شد و بابای پیر مدرسه با عجله بیرون پرید. پای دردناکش را بالا گرفت و لی لی کنان به راهش ادامه داد. خدارا شکر که پیرمرد نفس نداشت وگرنه گرفتنش حتمی بود . با همان صدای خسته و نفس های به شماره افتاده گفت: – وایسا دختر جون ! وایسا بهت میگم. اکرم خندان پای چپش را با احتیاط زمین گذاشت و…