دانلود رمان عشق و انتقام از m.shebani با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
عشق و انتقام داستان زندگی زهرا از سال های دور تا زمانی نزدیک به حاله. داستانی از شرایط سخت زهرا در محیطی کاملا بسته و سوال های بزرگ بی جوابی در فکر زهرا که با تلاش زهرا برای فهمیدن جواب سوال هاش زندگی خیلی ها در اطراف اون محول میشه. داستان نشون میده که واقعیت میتونه خیلی دورتر از اون چیزی باشه که در نگاه اول بنظر میرسه و ماه همیشه پشت ابر باقی نخواهد ماند…
خلاصه رمان عشق و انتقام
توی خانواده ما فکر کنم کلمه خواهر و برادر معنی نداشت. شایدم اصلا توی این خونه، چیزی به اسم خانواده نبود. مونده بودم چجوری جواب مهوش رو بدم که صدای خانوم جون رو از تو حیاط شنیدم. – دختر ول کن اون کتابا رو، بیا برو ناهارو بذار که ظهر شد. دیوونه شدم از دست شما ورپریده ها !! مهوش هم با حرص نگاهم کرد و بیرون رفت. نگاهی به سجاد انداختم. گریه اش تموم شده بود. همینجوری که دو زانو رو زمین بود با سر پایین هق هق می کرد. دلم براش سوخت. من حداقل بی بی رو داشتم که آرومم کنه یا گاهی می تونستم جواب مهوش رو بدم و از خودم دفاع کنم.
اما سجاد بیچاره، محبت از کسی نمی دید. سرش رو بالا آورد. چشماش بهم افتاد. با لبخند و اشاره سر بهش فهموندم که جلو بیاد، بدون اینکه دمپایی ها پاشو در بیاره، همونجوری دو زانو دوزانو در حالی که هنوز بقیه تون توی دستش بود طول اتاق رو طی کرد تا رسید پیشم. دراز کش، آغوشم رو براش باز کردم که خودش کنارم دراز کشید و سرش رو روی شونه ام گذاشت. بی صدا و آروم. شیطونی زیاد می کرد ولی دوست داشتنی بود و قابل ترحم. بخاطر تمام نداشته هاش، با خانواده ای که داشتیم نمی شد ازش توقع بیشتری داشت و من اینو خوب درک می کردم.
کمتر می شد که حرف بزنه. بیشتر عمل می کرد!!! که آخرینش نصیب داداش جواد شده بود !!! دلم می خواست یه کم براش وقت می ذاشتم اما مگه توی این خونه از صبح خروس خون تا آخر شب که ظرف های شام رو هم می شستم و جمع می کردم وقت آزادی برام می موند که به فکر سجاد هم باشم. سرش رو بوسیدم. یه دفعه سرش رو بالا آوردم که خورد زیر چونه ام. با چشم های گرد نگاهم کرد. شاید براش عجیب بود. مگه از وقتی که به سنی رسیده بود که محبت دیگران رو درک کنه، کی شده بود کسی بغلش کنه یا ببوسدش؟ با تجسم آقا جون با اون سبیلای بزرگ و آویزونش که…