دانلود رمان حوالی خزان از سارا امینی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
خزان دختری که گذشته خوبی نداشته و با پسر داییش نامزده… در پی خیانت نامزدش از او جدا میشه… و تحت تاثیر این جریان سرخورده و غمگین به تهران میره و در شرکتی مشغول به کار می شود… برا برگزاری جلسه ای می خواد به شهرش برگرده که با ممانعت مادرش متوجه میشه نامزد سابقش قرار ازدواج کنه و…
خلاصه رمان حوالی خزان
سرمای جان سوز زمستان هم باعث نمی شود کلاه اور کتش را روی سرش بکشد. لطفش تنها شامل حال انگشت های یخ زده و استخوانیش شده که آن ها را در جیب های کوچک اور کتش قایم کرده. فکرش هنوز هم در گیر کابوس تکراری است که سالیان متمادی خواب را بر چشم هایش حرام کرده. با پای راستش ضربه ای به سنگ جلوی پایش می زند، سنگ قل می خورد و کمی جلو تر با فاصله از او قرار می گیرد. پای چپش را بالا می برد تا با نک کفشش، سنگ را به جلوی پایی راستش بکشد تا برای ضربه زدن راحت تر باشد.
پایش را کامل بالا نبرده که با بوق وحشتناک پراید سفید رنگی که یک پسر جوان راننده آن است، با ترس پایش را پایین می آورد و سرش را با گیجی بالا می گیرد. صدای زیادی لوس پسر جوان، سکوت گوش نواز خیابان مه آلود را می شکند. -عزیزم تو که خودت باربی هستی چرا پیاده روی؟ سوار شو خودم نوکرتم هستم. به آخر جمله ی خود یک چشمک هم می چسباند. دختر با کلافگی آشکاری پف بلندی می کشد و دل از سنگ نازنینش می کند. هم زمان که به ساعتش نگاه می اندازد، کولیش را بیشتر به پشتش هدایت می کند.
با خود فکر می کند واقعا ساعت شش و سی دقیقه صبحه اولین روز اسفند ماه، این مزاحم خیابانی از کجا مانند بلای آسمانی بر سرش نازل شد. سرش را بیشتر در یقه اور کت سیاه رنگش فرو می برد. به “ای جان اخمت رو با عسل بخورم ملوسک” گفتن های پسرک مزاحم توجه نمی کند. فکرش به شب گذشته پرواز می کند که با دیدن حجم زیادی از برفی که از آسمان در حال باریدن بود، با خود تصمیم گرفت امروز روی برف ها پیاده روی کند و از صدای خرچ خرچ برف های زیر پایش لذت ببرد…