دانلود رمان به سلامتی سالهای در به دری از تمنا زارعی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
اسنا برای انتقام گرفتن و رسیدن به قاتل های خواهرش پیشنهاد دکتری به نام هرمز رو قبول میکنه،او به پسرهای معروف و پولدار نزدیک میشه و بعدازنزدیک شدن با آنها با گرفتن عکس اونها رو تهدید به بردن ابروشون پیش خونوادشون می کنه، توی یکی از همین پارتی ها با پسر یکی از حاجیهای شهر به نام وریا آشنا میشه ولی به جای انتقام عاشق اون میشه و…
خلاصه رمان به سلامتی سالهای در به دری
ماگ پر از چای را بین انگشتانم فشردم و کانال های تلوزیون را بالا و پایین کردم. لبه ی لیوان را به لبم چسباندم که صدای تلفن حواسم را پرت کرد. زیر لب غر زدم: ماشاالله انگار مخابراته! جرعه ای از چای نوشیدم و نگاهم را از تلوزیون جدا کردم. شماره ی حاجی که روی صفحه ی تلفنم نقش بسته بود، باعث شد جفت ابروهام به بالا حرکت کنند و نیشخند گوشه ی لبم جا خوش کند. ماگ را توی دستم جا به جا کردم و تلفن را کنار گوشم گذاشتم. _بله؟- بلا! _کدوم گوری هستی تن لش؟ مکث کرده جرعه ی دیگری از چای نوشیدم.
عصبی بودنش روحم را ارضا می کرد انگار هر کاری می کردم، حس خوبی
که زیر پوستم دویده بود را نمی توانستم انکار کنم. _خونه! آرامشم بیشتر از قبل روی اعصابش رفت که بلند تر فریاد کشید: _پاشو بیا حجره می خوام ریخت نحست رو ببینم. پا روی پا انداختم و باز جرعه ی دیگری از چای را نوشیدم: نحسیم دامنت رو می گیره حاجی از همین جا بگو! _همین الان، میای اینجا وگرنه… بی حوصله میان حرفش رفتم: _یک ساعت دیگه می رسم. تماس را قطع کردم و از جا بلند شدم. حوصله ی تهدید و جنگ و دعوا را نداشتم.
به اندازه ی کافی ظرفیتم پر شده بود و دیگر بحث کردن اضافه نمی خواستم. خانمی که برای تمیز کردن خانه آمده بود ریزه کاری های آخر را انجام می داد. ماگ را روی اپن گذاشتم و گفتم: _خسته نباشی می تونی حاضر بشی برای رفتن. دستمالِ توی دستش را فشرد و با سرِ پایین افتاده با متانت جواب داد: !بله اقا- به سمت اتاق رفتم و لباس عوض کرده با پاکتی در دست به سالن برگشتم. خانم اماده ی رفتن بود که پاکت را روی اپن
گذاشتم: _برای شماست. به آرامی پاکت را برداشت و تشکری کرد…