دانلود رمان ازدواج جنگی از زهرا علیپور با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
پونه، به عنوان پرستار داوطلبانه راهی مناطق جنگی در جنوب میشه. اونجا با یکی از بدترین دشمنانش یعنی مافوق بسیجی مواجه میشه و از شدت بدشانسی هردوشون طی یک اتفاقی گم میشن. این گم شدن باعث میشه که مافوق بخاطر تعصباتش و مسئله محرم نامحرمی، از پونه بخواد که با اون ازدواج اجباری کنه…
خلاصه رمان ازدواج جنگی
پونه با ناراحتی کفش هایم را از پایم خارج میکنم و روی تخت می نشینم. مادر با عصبانیت نزدیکم می شود. -آخه چرا بازم برخلاف گفته من عمل کردی؟ مگه قرار نبود امروز بری خونه خاله اینا؟ پلک هایم را می مالم و با صدایی که سعی میکردم بلندتر از حد معمول نشود، می گویم. -مامان تا کی می خوای منو مجبور کنی برم خونه خاله؟ من واقعا تمایلی برای رفتن به اونجا ندارم پس ازت خواهش میکنم دیگه اصرار نکن. -مگه دست خودته؟ یادت که نرفته یک ماه پیش چه اتفاقی افتاد؟
پوزخندی میزنم. -بله یادمه، خوبم یادمه. دقیقا یک ماه پیش که بابا زنده بود قرار بر این شد که من با سعید ازدواج کنم ولی خب الان نه بابا نیست و نه من اون ادم سابق. مامان با حرص روی تخت می نشیند. -منظورت چیه دیگه اون آدم سابق نیستی؟ بخاطر خستگی امروز و بعد از آن هم غرغر های همیشه مامان یهو بهم می ریزم و با اخم رو به مامان می گویم: -مامان جان چرا انقدر اصرار داری من از این خونه برم؟ ببین من از این خونه نمیرم. با سعیدم ازدواج نمیکنم.
چون علاوه بر این که ادعای عاشقی برای من داره با صدتا دختر دیگم میپره و براشون شعرای شاملو میخونه. پس لطفا دیگه نه شما و نه خاله اصرار نکنین وگرنه مجبور میشم هرچی میدونم از این آقا سعید رو رو کنم و آبروشو ببرم.. مامان با اخم سمت در اتاق می رود. -واقعا ازت انتظار نداشتم… می خندم و هیچی نمی گویم. مامان هم پس از کمی مکثی با عصبانیت از اتاق خارج می شود و در را به هم می کوبد. با خوشحالی از رفتن مامان، روسری ام را از سرم می کنم و روی تخت دراز می کشم..