دانلود رمان شفق از غزل با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری به اسم شفق پرستار یه بیمارستانه، اونجا با کامران یه پزشک جذاب و ثروتمند اشنا میشه، کامران از شفق خوشش میاد اما شفق نه تنها نسبت به کامران بلکه به همه مردا بی تفاوته و این سرسختیش باعث میشه کامران که خیلی درمورد ازدواج با شفق مصمم بوده، دست به کاری بزنه که شفق به اجبار باهاش ازدواج کنه و….
خلاصه رمان شفق
اصلا حال و حوصله ی عروسی رفتن رو ندارم ولی میدونم مریم ول کنم نیست از طرفی میدونم اگر نرم یگانه ناراحت میشه…ولی فکر اینکه ممکنه اونجا با کامران روبرو شم مرددم میکنه هر چند میدونم این اتفاق دیر یا زود رخ میده بنابراین وقتی مریم میاد دنبالم که بریم خرید بهانه نمیارم… خیلی وقته خرید نرفتم…. اینقدر این اواخر گرفتار کامران بودم که همه چیزو از یاد برده بودم نصف روز با مریم خیابون ها رو گز می کنیم ولی چیزی که مد نظرمه پیدا نمی کنم مریم دیگه صداش در میاد و روی یه نیمکت در انتهای پارکی می شینه. _شفق… من از اینجا
تکون نمی خورم دیگه… اصلا خودت برو هر چی میخوای بخر بعد بیا دنبال من… _باشه مریم خانم… حالا که اینطوره من اصلا نیاز به لباس ندارم چون عروسی نمیام… مریم براق میشه: شما بیجا میفرمایید. بعد به من که تازه کنارش نشستم رو میکنه: پاشو… پاشو… تنبل خانم… پاشو ببینم… می خندم و ناگهان نگاهم اونور خیابون به مغازه ای کوچک میخوره. مریم فکر کنم چیزی که دنبالشم پیدا کردم. دستشو میگیرم و سریع میریم اونور… از پشت شیشه چشم به لباس شب مشکی که با ظرافت سنگ دوزی شده میدوزم مریم هم با لذت فراوانی خیره اش شده:
وای شفق… چقدر قشنگه. این… بیا بریم و… لباس رو از فروشنده میگیریم و من در اطاق پرو امتحانش میکنم لباس ماکسی آستین حلقه ای ساده ای هست که در قسمت جلوش به طور نامحسوس و زیبایی سنگ دوزی شده. وقتی میپوشمش و جلو آینه چرخ میخورم نفسم بند میاد. مریم در رو باز میکنه: وای… شفق… بخدا انگار مختص تو دوختنش… وای… خدا.. شفق باور کن اگر مرد بودم خودم می گرفتمت نمیذاشتم دست کسی دیگه بهت برسه. بلند میخندم: دختره هیز چشماتو درویش کن. دوباره میچرخم و به این فکر میکنم که اگر کامران منو تو این لباس ببینه…