دانلود رمان به سبک من از مریم میرمظفری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
عالیه اعتباری دختری معمولی از یک خانواده معمولی بود… تا اینکه مدرسهش عوض میشه و زنجیرهی زندگیش با پاره شدن زنجیر یک دوچرخه، از نظم خارج میشه… دوچرخهای که برای علیرضا امجد بود! عشقِ عالیه چهارده ساله و علیرضای بیست ساله رو، بزرگسالی به نفرت تبدیل میکنه وقتی که پای علیرضا رو سمت خطا و خیانت میکشونه و دل عالیه رو میرنجونه… حالا عالیه بیست و پنج سالشه، تمام گذشته و حتی درسش رو نیمهکاره رها کرده و عالیه جدید و جسوری شده، با دیواری که دور دلش کشیده!
خلاصه رمان به سبک من
کمربند مانتومو بستم و دسته ی روسری رو ازش درآوردم و تندی کتونیمو پا کردم… دوباره خواب مونده بودم، و باید برای مامان نون هم می گرفتم! از پله ها پایین رفتم که در خونه ی آقای امجد باز شد و نادر با فرم مدرسه بیرون اومد… بیخیال تاخیرم ، نیشم باز شد. _سلام تپل خان! سرشو بلند کرد و منوکه بالای پله ها دید، لقمه ای که دستش بود رو قایم کرد. _سلام عالی جون. رفتم پایین ، خم شدم و لپاشو کشیدم که الکی آخ آخ کرد ولی باز با من خندید. _آخر لپای منو میکنی تو ! براش چشم درشت کردم: _ پس چی؟ فکر کردی الکی اومدم همسایه تون شدم؟ غش غش خندید… اصلا نمک خالص بود این بچه !
صدای نسترن از خونه شون بلند شد: _تو هنوز نرفتی نادر؟… ناظمتون زنگ بزنه خونه، من میگم دیشب تا کی بیدار بودیا! به نادر چشمک زدم و صدامو بلند کردم: _زورت به دوست من رسیده ؟ بیا ببینم چی میگی؟ و به ثانیه نکشید که نسترن هم با مانتو و مقنعه وکوله به دست، اومد دم در. _سلام… کجایی تو بابا؟… دیشب هرچی بهت زنگ زدم، جواب ندادی! بند کتونی نادرو میبستم و نسترن هم کفش پامی کرد… _آره، اتفاقا موقع خواب دیدم زنگ زدی ولی متاسفانه انقدر آدم حسابت نمیکنم که پیام بدم، بگم چیکارم داشتی… محکم زد تو سرم ! _خیلی کثافتی… من یه ماه ازت بزرگترما، احترام کجا رفته؟
نادرو هدایت کردم پایین و دست انداختم دور شونه نسترن: _احترام که با شوهرش رفته ماه عسل… زد روی دستم و از شونش بازش کرد: _مسخره … لیاقت نداری که می خواستم برات حلوا بیارم دیشب! از اون دورنگ ها که دوست داری… ولی کوفت بخور دیگه. در کوچه رو پشت سرمون بستیم. _منتظر بودم لو بدی چیکار داشتی که دادی… عصری میام میگیرمش از مامانت! رفت طرف ماشینشون: _حالا کجا بودید دیشب ؟… بیا سوار شو. در عقب رو روی نادر بستم و نشستم جلو. _خونه عمه خانوم بودیم جات خالی…! استارت زد و خندید : _اوه اوه… قشنگ تو مردمک چشمات معلومه که کلی هم غر شنیدی!