دانلود رمان اقلیم از سرو روحی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختر حاج سید غلام رضا ملکوت… قاضی کاشانی ، از خانه به قصد خروج از مرز، توسط یک قاچاقی به نام منوچهر، فرار می کند، در مسیر تریلی حاوی بشکه های بنزین، منفجر می شود، و نام ستیلا سادات ملکوت، در لیست، اجساد سوخته شده ی غیر قابل شناسایی ، قرار می گیرد. همه چیز به اینجا ختم نمی شود، هامون یکتا، به وصیت برادر عباس ملکوت، قبل از انفجار او را از این سفر مخاطره آمیز باز می دارد و در ادامه…
خلاصه رمان اقلیم
پلک هایش را به آرامی گشود، با دیدن مهتابی های سفیدی چسبیده به سقف، مردمک هایش را به سمتی چرخاند که نور سفید، انقدر با طلبکاری، به چشم هایش نفوذ نکند، صدای پچ پچ زن و مردی را میشنید و بوی پلاستیک کانولا، سلول های بویایی اش را تحریک می کرد این پیغام چند باره به مغزش می رفت بوی نامطبوع پلاستیک، مدت های طولانی، قابل استنشاق خواهد بود. مغز ضمیمه می کرد: در صورت استنشاق قرمه سبزی، رنگ… بنزین… این بوی پلاستیک، پس زمینه خواهد بود. یک پیغام دراز مدت.
تا راند بعدی که اکسیژن تراپی شود، این بو را مغزش مدام یادآور میشد. بوی گند پلاستیک کانولایی که توی سوراخ های بینی اش بود مغزش نمی توانست، بین بوی پلاستیک و بنزین، تفاوتی قائل شود، از نظر نورون های موجود در ذهنش، هر دو گند و بی خاصیت بودند… دو بوی آزار دهنده و بهترین قسمت ماجرا اینجا بود، بوی آتش، سوختن گوشت انسان، ذوب شدن پوست انسان و… را به خاطر نمی آورد، آخرین تصویرش از جاده ی کوهستانی پر برف، تریلی ای بود که به کوه برخورد کرد و به آتی منفجر شد.
با انواع شکاف رابطه داشت! شکاف در دوستی… شکاف در عشق! شکاف در زندگی به اندازه ی یک کیلومتر فاصله شاید هم کمتر… شرایط انقدر مناسب نبود، تا درست تخمین بزند. پرده ی آبی رنگی که اطراف تخت راحت، به نسبت بشکه، را احاطه کرده بود، به آرامی کنار رفت، با دیدنش نمی دانست لبخند بزند یا غمگین شود! خستگی از فرق سر تا نوک پایش می بارید، سر شانه های کت سیاهش، پر از گرده و غبار بود و یک خط عمیق، بین دو ابروی سیاهش شکاف انداخته بود… شکاف در روابط و شکاف انواع مختلفی داشت…