دانلود رمان خیال خوش از دیبا کاف با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
حاج حیدر با تهمت و اشتباه، مرتکب قتل میشه… و مادر یه پسر بداخلاق و سرسخت رو به کام مرگ میکشونه… میفته زندان و منتظر حکمش و امیدی نداره به نجات… پسر مقتول از خون مادرش نمیگذره… این بین دختر حاج حیدر، ارغوان، دنبال رضایت گرفتنه و پسر اون خانوم تحت هیچ شرایطی رضایت نمیده… به هر دری میزنه که رضایت بگیره ولی نمیتونه… دست آخر ارغوان خودشو میندازه جلوی ماشین پسره و پسره باید خسارت بده و یا بره زندان…
خلاصه رمان خیال خوش
_شما میگی من چیکار کنم؟ _راضی باش به رضای خدا دخترم… شاید قسمت منم اینه
بابا جان. _نه بابا… من نمیذارم… نمیتونم به همین راحتی از دستتون بدم. _اتفاقیه که افتاده کاریم از دست کسی بر نمیاد عزیزم… خودم کردم عواقبشم پای خودمه _بذارین من باهاش حرف بزنم شاید راضی شد… چه می دونم شاید اگه من باهاش صحبت کنم، دلش به رحم بیاد. _اون اصلا دلی نداره که بخواد رحمت بلد باشه… آروم باش بابا… قبول کن کاری نمیشه کرد. _من بدون شما چیکار کنم؟ _توکل کن به خدا.
منم میسپرمت دست همون بالاسری که خودش بهتر می دونه قصد و نیت من چی بوده. _پیداش می کنم… نمیذارم تقاصشو شما پس بدید… برش میگردونم و حق و حقوق شما رو ازش میگیرم… نمیذارم اون تو بمونید… فقط دووم بیار بابا قول میدم. _خودتو قاطی این بازی نکن عزیزم… تو لطیفی… خانومی… من نتونستم رو به روش وایستم تو هم نمیتونی… به فکر آینده ات باش… من دیگه چیزی ندارم سنم رفته… واسه خوشبختی خودت تلاش کن. _آینده ی من شمایید… نه… نه… من تنهاتون نمیذارم…
قسم می خورم… از خواب پریدم. مکالمه ی آخرم با بابا برای بار چندم در عالم خواب اتفاق می افتاد. با امروز دو هفته بود که در زندان به سر می برد و من هنوز نتوانسته بودم کاری برایش بکنم. قدم زنان به آشپزخانه رفتم و لیوانی آب نوشیدم. از پنجره ی کوچک آشپزخانه چشمم که به حوض وسط حیاط خانه افتاد، صورتم خیس شد. یاد روزهایی افتادم که در باغچه گل های شمعدانی می کاشت و بعد هندوانه ای را که از قبل توی حوض خنک شده بود، قاچ می کرد. روزهایی که روی تخت گوشه ی حیاط می نشستیم و …