دانلود رمان شیشه های دودی از مریم دالایی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دست های سردش را از میان دست های او بیرون کشید. دست های هیراد روی میز در هم گره خورد و سرش را پایین انداخت. لب هایش می لرزید و به دنبال جمله ای مناسب می گشت اما سخت بود، پیدا کردن حتی دو کلمه برای آنچه روی زندگی اش چمبره زده آن قدر سخت بود که انگار دنیایش خالی از واژه و کلمه شده بود…
رمان شیشه های دودی
رقص نور های رنگارنگ بر در و دیوار و اشیای خانه، سایه های مبهم و عجیبی را منعکس می ساخت. صدای خنده و شادی و هیاهو از هر طرف به گوش می رسید و از همه بیشتر صدای کوبش منظم دستگاه پخش بود که موسیقی پر سر و صدا و مهیجی را پخش می کرد. ستاره یک پا را روی پای دیگر انداخته و دود سیگارش را از دهان بیرون فرستاد و به محو شدن آن ها در فضای سالن چشم دوخت. بعد از هشت ماه که در آن خانه ی بی روح روزهایش را تلخ و سنگین گذرانده بود و از ترس سعید جایی نتوانسته بود برود، امشب احساس رهایی می کرد.
احساسی که نام زیبایی داشت اما در عمق وجود او بی معنا و دور از دسترس بود. لبخند تمسخر آلود گوشه ی لب هایش خودنمایی می کرد. آن شب میان آن آدم های لاقید و سرخوش او هم می توانست فارغ از تمام دغدغه ها بخندد. بخندد به دنیا، به سرنوشتش و به تمام آنچه در زندگی دیده و شنیده بود، می توانست بخندد و در تصوراتش آنچه را که تا به حال از انجام آن ناتوان بود، انجام دهد. بخندد به پدر معتادی که سال ها بود زندگی اش در زیرزمین نمور خانه
خلاصه رمان شیشه های دودی
رقص نور های رنگارنگ بر در و دیوار و اشیای خانه، سایه های مبهم و عجیبی را منعکس می ساخت. صدای خنده و شادی و هیاهو از هر طرف به گوش می رسید و از همه بیشتر صدای کوبش منظم دستگاه پخش بود که موسیقی پر سر و صدا و مهیجی را پخش می کرد. ستاره یک پا را روی پای دیگر انداخته و دود سیگارش را از دهان بیرون فرستاد و به محو شدن آن ها در فضای سالن چشم دوخت. بعد از هشت ماه که در آن خانه ی بی روح روزهایش را تلخ و سنگین گذرانده بود و از ترس سعید جایی نتوانسته بود برود، امشب احساس رهایی می کرد.
احساسی که نام زیبایی داشت اما در عمق وجود او بی معنا و دور از دسترس بود. لبخند تمسخر آلود گوشه ی لب هایش خودنمایی می کرد. آن شب میان آن آدم های لاقید و سرخوش او هم می توانست فارغ از تمام دغدغه ها بخندد. بخندد به دنیا، به سرنوشتش و به تمام آنچه در زندگی دیده و شنیده بود، می توانست بخندد و در تصوراتش آنچه را که تا به حال از انجام آن ناتوان بود، انجام دهد. بخندد به پدر معتادی که سال ها بود زندگی اش در زیرزمین نمور خانه خلاصه می شد و دود تریاکی که آن فضای کوچک و رچک را پر می کرد و …